فرانتس شوبرت (1797-1828م)
زندگی حرفه ای فرانتس شوبرت (۱۷۹۷ – ۱۸۲۸)، نخستین استاد آواز هنری، با تمام آهنگ سازان برجسته ی پیش از او تفاوت داشت. او هرگز عهده دار یک منصب رسمی مانند سرپرستی موسیقی نشد و ارگ نواز رهبر ارکستر یا نوازنده ای چیره دست نبود. شوبرت نخستین آهنگ ساز وینی ای بود که فقط از راه آهنگ سازی گذران می کرد به یکی از دوستانش گفته بود برای کاری جز آهنگ سازی به دنیا نیامده ام عظمت نبوغ او فقط سالها پس از مرگ غم انگیز و زودهنگامش شناخته شد. شوبرت فرزند یک معلم مدرسه بود و در وین به دنیا آمد حتی در کودکی نیز استعدادی شگرف در موسیقی داشت. معلم موسیقی اش مبهوت از استعداد او گفته بود: هر چیز تازه ای که میخواستم به او یاد بدهم را خودش میدانست به این ترتیب در واقع به او درس نمیدادم بلکه فقط با او حرف میزدم یا حیرت زده و ساکت تماشایش میکردم.
یازده ساله بود که آواز خوان گروه همسرایان نمازخانه ی دربار و برنده ی بورس تحصیل در مدرسه سلطنتی – مدرسهای شبانه روزی ویژه ی طبقه ی ممتاز شد آنجا ویولن اول مینواخت و گاه نیز ارکستر را رهبری میکرد در آن زمان چنان عشقی به موسیقی داشت که برای خرید بلیت اپرای فیدلیوی بتهوون کتابهای درسیاش را فروخت شوبرت در واپسین سالهای نوجوانی ضمن تدریس در مدرسه ی پدرش – شغلی که از آن بیزار بود، تعداد حیرت انگیزی از شاهکارهایش را ساخت عشقش به شعر او را به خلق آوازهای هنری سوق داد؛ گونه ای از موسیقی که هایدن موتسارت و بتهوون چندان به آن نپرداخته بودند. شوبرت هفده ساله که شیدای شعر و شور گوته شده بود با الهام از آن نخستین لید مهم خود به نام را ساخت سال بعد ۱۴۳ لید نوشت که شاه دیو یکی از آنها بود در نوزده سالگی خلاقیتش به اوج رسید و ۱۷۹ اثر شامل دو سنفونی یک اپرا و یک مس ساخت.
شوبرت آثارش را با سرعتی باورنکردنی یکی پس از دیگری می ساخت. از ساعت هفت صبح تا یک یا دوی بعد از ظهر آهنگ سازی میکرد و عصرها را به نوشیدن قهوه، بازی بیلیارد، خواندن روزنامه و صحبت با دوستان میگذراند. شب به محفل شوبرتی ها میرفت که در آن فقط آثار او اجرا میشد و خودش بر پیانو اواز دوستان را همراهی میکرد یا والتس های دلنشینش را برای رقصیدن آنها می نواخت. آثار شوبرت اغلب برای اجرا در خانه ی فرهنگ دوستان طبقه ی متوسط وین ساخته شده اند. او بر خلاف بتهوون با اشراف معاشر نمی شد.
بیست و پنج ساله بود که به بیماری مبتلا شد و از زندگی ناامید شد. آن زمان درباره ی خود نوشت: مردی را تصور کنید که دیگر هرگز سلامتش را به دست نمی آورد … کسی که درخشان ترین امیدهایش بر باد رفته اند و عشق و دوستی برایش چیزی جز عذاب نیست.
شوبرت در ۱۸۲۸ یک سال پس از مرگ بتهوون سی و یک ساله از بیماری سیفیلیس درگذشت.
موسیقی شوبرت
تازگی، تنوع و تعداد ساخته های شوبرت حیرت آور است. او نه فقط بیش از ۶۰۰ آواز بلکه سمفونیها کوارتت های زهی موسیقی مجلسی برای پیانو و سازهای زهی سوناتهای پیانو قطعه های کوتاه دو و چهار دستی برای پیانو مس و اپرا نیز از خود برجا گذاشت.
هارمونی خلاقانه ی شوبرت برخی از شاعرانه ترین لحظه های دنیای موسیقی را به وجود آورده است.
روبرت شومان (1810-1856م)
روبرت شومان از بسیاری جهات تجسّد رمانتیسیسم موسیقایی بود. آثار او بسیار خود نگارانه اند و معمولاً عنوان متن یا برنامه ای توصیفی دارند شومان شخصیتِ ذاتاً غنایی خود را در قطعه های پیانویی و آوازهای بدیع خیره کننده بیان کرد او در مقام نویسنده و منتقدی با استعداد كاشف بسیاری از آهنگ سازان پیشرو زمان خود بود و آنان را به شهرت رساند شومان در آلمان متولد شد. پدرش کتاب فروش بود و پسر عشق به ادبیات را از او به ارث برد شومان در نوجوانی شعر می سرود قطعه های کوتاه میساخت و خوب پیانو می نواخت. برای خوشایند مادرش در رشته حقوق دانشگاه لایپزیک ثبت نام کرد اما به ندرت در کلاسها حاضر میشد و در عوض وقتش را صرف ادبیات و موسیقی میکرد در بیست سالگی که دیگر برای نوازنده شدن دیر است تصمیم گرفت پیانونواز ویرتوئوز شود در همان احوال بود که انگشتهای دست راستش دچار مشکلات جدی شد برای رفع مشکل از وسیله ای مخصوص کشیدن و تقویت انگشت استفاده کرد اما نه این و نه درمانهای جوراجور پزشکان هیچکدام فایده نداشت؛ یکی از انگشتهایش برای همیشه فلج شد و رؤیای نوازنده شدن برباد رفت در نامه ای به مادرش نوشت: نگران انگشت من نباش بدون آن هم میتوانم آهنگ سازی کنم و به واقع نیز از بیست تا سی سالگی انبوهی از آثار شاعرانه ی پیانویی نوشت.
بسیاری از معاصران شومان اما آثار او را بیش از حد نامتعارف و شخصی میدانستند شومان به این که آثارش خود نگارانه اند معترف بود من از هرچه در جهان میگذرد – سیاست، ادبیات، آدمها اثر میگیرم بر آن به شیوه ی خود تأمل میکنم و سپس مشتاق بیان احساسم با موسیقی میشوم.
او در سالهایی که درس پیانو میگرفت با کلارا ویک دختر و برجسته ترین شاگرد معلم پیانویش آشنا شد هنگام این آشنایی شومان هجده سال داشت و کلارا پیانو نوازی مشهور بود چند سال بعد کلارای هفده ساله با وجود مخالفت شدید که نمیخواست ازدواج فرزندش با موسیقیدانی فقیر آینده ی درخشان او در حرفه ی نوازندگی را تباه کند نامزد شومان شد کلارا هنوز به سن قانونی نرسیده بود و همین آنها را پیش از ازدواج درگیر دعاوی قانونی تلخی با پدر کلارا کرد ازدواجشان خوب از آب درآمد و صاحب هشت فرزند شدند کلارا که آهنگ سازی نیز میکرد بهترین مفسر آثار پیانویی همسرش بود و بسیاری از آنها را به مردم شناساند.
خُلق و خوی شومان با عهده داري منصبی ثابت در حرفه موسیقی تناسب نداشت فقط مدتی کوتاه در کنسرواتوار موسیقی تازه تأسیس لایپزیک تدریس کرد.
وضعیت روانی و جسمی شومان در آخرین سالهای زندگی اش پیوسته وخیمتر شد تا در ۱۸۵۴ به قصد خودکشی از بالای یک پل در رود راین پرید به خواست خودش به آسایشگاه روانی فرستاده شد دو سال بعد همانجا درگذشت.
فردریک شوپن (1810-1849م)
فردریک شوپن که او را شاعر پیانو لقب داده اند تنها آهنگسار بزرگی بود که کمابیش تمام آثارش را فقط برای پیانو ساخت.
مادرش لهستانی و پدرش فرانسوی بود و او در ورشو بزرگ شد. هنوز خردسال بود که سبک بسیار بدیعش در نوازندگی و آهنگسازی اشراف لهستان را حیرت زده کرد شوپن پس از پایان تحصیل در کنسرواتوار موسیقی ورشو برای نواختن آثارش به سفر در شهرهای گوناگون اتریش و آلمان رفت. وقتی از لهستان دور بود هموطنانش در مخالفت با روسها شورش کردند شوپن از شنیدن خبر اشغال ورشو به دست روسها سخت آشفته و گرفتار احساس گناه شد شهرم را خاکستر کرده اند … و من این جایم دست روی دست گذاشته ام فقط آه میکشم و غصه ام را بر پیانو میریزم شوپن بیست و یک ساله در ۱۸۳۱ به پاریس رسید؛ شهری که در باقی عمر کوتاهش خانه ی او شد. پاریس د دهه ی ۱۸۳۰ یکی از کانونهای رمانتیسیسم و پایتخت هنری اروپا بود. لیست و برلیوز از دوستان صمیمی او در پاریس بودند.
جثه ی نحیف شوپن ایجاد صداهای قوی و حجیم بر پیانو را برایش دشوار میکرد افسون نوازندگی او اما از نوای زیبا انعطاف ریتمیک فضاسازی با پدال و ظرافتهای شاعرانه در شدت گذاری مایه میگرفت شوپن تنها پیانو نوازی در تاریخ موسیقی است که با برگزاری حدود فقط سی رسیتال همگانی به شهرت افسانه ای رسید. او با تدریس پیانو به دختران خانواده های ثروتمند درآمدی خوب داشت. شوپن مردی موقر، خوش پوش و اهل تجمّل بود. آشنایی با اُور دودوان، رمان نویس مشهور زن که آثارش را با نام مستعار ژرژ ساند منتشر میکرد تحولی پربار در زندگی شوپن ایجاد کرد ساند فمینیستی بود که اغلب لباس مردانه میپوشید سیگار برگ میکشید و برای آزادی جنسی میجنگید شوپن بیست و هشت ساله و ژرژ ساند سی و چهار ساله دلباخته یکدیگر شدند شوپن طی نه سال زندگی مشترک، برجسته ترین آثارش را خلق کرد پس از جدایی آنها از یکدیگر وضع سلامت شوپن به سرعت رو به وخامت گذاشت و آثاری بسیار معدود ساخت.
شوپن پیش از مرگ بر اثر سل در سی و نه سالگی خواسته بود در مراسم خاکسپاری اش رکوئیم موتسارت را اجرا کنند در آن مراسم علاوه بر رکوییم موتسارت مارش عزا از سونات پیانو در سی بمل مینور ساخته ی خودش نیز نواخته شد.
شوپن تا هجده سالگی به سبکی کاملاً شخصی و نو در آهنگ سازی رسیده بود تعداد آثار او در قیاس با دیگر آهنگ سازان بزرگ اندک است اما کمابیش تمام آنها در رپرتوآر نوازندگان پیانو ماندگار شده اند. موسیقی شوپن همیشه زیبا و موقر است.
شوپن عشقش به لهستان را در مازورکاها و پولونز هایش بیان کرد او با الهام از این دو رقص لهستانی اما بدون استفاده از سُرایه های موسیقی فولک وطنش روح ملت لهستان را در مازورکاها و پولونزهایش متبلور کرده است.
شوپن برخلاف شومان به آثارش عنوان یا برنامهای ادبی نسبت نمیداد نوای زیبای پیانو در موسیقی شوپن را در ساخته های هیچ آهنگ ساز دیگری برای این ساز نمیتوان شنید.
هکتور برلیوز (1803-1869م)
هکتور برلیوز یکی از نخستین آهنگ سازان رمانتیک فرانسوی و آفریننده ی جسور صداهای ارکستری نو در شهری کوچک نزدیک گرونوبل به دنیا آمد. برلیوز زمانی توانست خود را وقف موسیقی کند که بیست سال از عمرش میگذشت پدرش که پزشک بود او را برای تحصیل پزشکی به پاریس فرستاد اما برلیوز از دیدن اتاق تشریح غرق وحشت شد. رشته ی پزشکی را رها کرد تا موسیقیدان حرفه ای بشود و با این کار پدر و مادرش را در بهت فرو برد.
طولی نکشید که برلیوز توانست کاستیهای دانش موسیقی اش را جبران کند. مشغول تحصیل در کنسرواتوار موسیقی پاریس شد، نت نوشتها را تحلیل کرد و تا میتوانست به تماشای اپرا رفت و موسیقی نوشت برلیوز بسیاری از اپراها را حفظ بود و اگر رهبر ارکستر تغییری در سازبندی میداد، خونش به جوش می آمد. این جوان آتشین مزاج و متعصب در میانه یک کنسرت از جا پرید و فریاد زد: «آی اراذل دو فلوت نه دو پیکولو!
برلیوز در بیست و سه سالگی مجذوب آثار شکسپیر و عاشق بی قرار بازیگر نمایشنامه های او هریت اسمیتسن شد؛ بازیگری که با هنرنمایی در نقشهای افلیا و ژولیت پاریسی ها را مسحور کرده بود. برلیوز نامه هایی چنان تب آلود و پُرشور به هریت نوشت که او فکر کرد نویسنده ی آنها جنون دارد و حاضر به دیدارش نشد برلیوز دل شکسته نوشت اگر او فقط لحظه ای میتوانست تمام شاعرانگی و بیکرانی چنین عشقی را درک کند به آغوشم پر میکشید هریت اسمیتسن اما بی آن که برلیوز را ببیند پاریس را ترک کرد او پاسخ عشق برلیوز را بعدها داد برلیوز در ۱۸۳۰ برای بیان سودای عشق بی پایان و سیراب نشدنی اش سمفونی فانتستیک را نوشت پاریسی ها از برنامه ی خودنگارانه ی پُرشور سازبندی نوآورانه و شگفت انگیز و تجسم زنده ی حالتهای غریب و ابلیسی در این سمفونی غافلگیر شدند. برلیوز در بیست و شش سالگی همتای موسیقایی رمانتیک های انقلابی فرانسوی مانند ویکتور هوگو و دلاکروآ شده بود. در همان سال ۱۸۳۰ جایزه ی رُم ، برترین جایزهی کنسرواتوار پاریس که تأمین کمک هزینه ی دو سال تحصیل در رم بود، به او اعطا شد پس از دو سال که به پاریس بازگشت کنسرتی برگزار و سمفونی فانتستیک را اجرا کرد هریت اسمیتسن نیز از شنوندگان آن کنسرت بود و وقتی متوجه شد این سنفونی درباره ی عشق برلیوز به اوست حس کرد تالار به دورش می چرخد؛ هیچ نمی شنید و فقط در رؤيا غوطه ور بود آنها فردای آن روز دیدار و یک سال بعد ازدواج کردند. اما رؤیا شیرین تر از واقعیت بود، آنها از هم جدا شدند.
موسیقی نامتعارف برلیوز مدیران اپراخانه ی اصلی پاریس و انجمن کنسرتهای این شهر را برآشفته می کرد. برلیوز برای آن که آثارش را به گوش مردم برساند مجبور به برگزاری کنسرت به هزینه ی شخصی شد؛ این کار مستلزم اجاره ی تالار گرد آوردن صدها نوازنده، تبلیغ عمومی، رونوشت برداری از خطهای مختلف نت نوشت برای نوازنده ها و بسیاری خرده کاریهای دیگر بود که جسم و روح او را فرسوده و جیبش را خالی میکرد در پنجاه و چهار سالگی نوشت: علت اصلی این جنگ طولانی برضد من تعارض بين حس موسیقایی من و توده شنوندگان پاریسی است و گلایه کرد که در نظر این مردم هر موسیقی ای که از جاده ی متعارف بیرون برود جنون آمیز است برلیوز اما از قدرشناسی پاریسی ها کاملاً بی نصیب نبود حدود ۱۲۰۰ هوادار داشت که وفادارانه بلیت کنسرتهایش را میخریدند این پشتیبانی اما برای آهنگ سازی که اجرای آثار دشوار و غول آسایش صدها نوازنده آوازخوان و تمرین فراوان میخواست کافی نبود. برای تأمین معاش خانوادهاش به نوشتن در مطبوعات رو آورد برلیوز یکی از درخشانترین و شوخترین منتقدان تاریخ موسیقی است. او وظیفه ی خود میدانست که به پاریسیها بقبولاند موسیقی نه سرگرمی بلکه بیان پراحساس هیجانهاست رونق موسیقی برلیوز خارج از فرانسه بیشتر بود. لیست طی چندین هفته که هفته های برلیوز نامیده میشدند فقط آثار او را با ارکستری آلمانی رهبری میکرد.
برلیوز نوشته بود: بیان پرشور آتش درونی ریتم پیشبرنده و غافلگیرکنندگی از خصلتهای همیشگی موسيقى من است. موسیقی او فراتر از همه ی اینها نوایی بی همتا دارد که در آن تغییر شدید و ناگهانی رنگ آمیزی با استفاده از بادی چوبی های زیر و زهی های بم شنیده می شود. در موسیقی او شدت صدا همواره در نوسان است و تمپو بارها تغییر میکند برلیوز در استفاده از ارکستر خلاقیتی شگرف داشت و رنگهایی بی سابقه خلق کرد. او در دوره ای که میانگین تعداد نوازندگان ارکستر شصت نفر بود برای دستیابی به طیفی بسیار گسترده از شدت صدا و رنگ آمیزی اغلب صدها نوازنده را به کار میگرفت برلیوز بیش از هر آهنگ سازی تا آن زمان رنگ آمیزی را به یکی از ارکان زبان موسیقایی بدل کرد اگر فقط از سمفونی فانتستیک مثال بیاوریم، ترکیب چهار تیمپانی برای نواختن یک آکورد تلفیق صدای ناقوس و بادی برنجی ها و گماشتن ویولنها به ضربه زدن با چوب آرشه برسیم برخی از جلوه های رنگ آمیزی اوست. موسیقی برلیوز انباشته از ملودیهای طولانی با چرخشهای دور از انتظار و ساختارهای بی قاعده ی نامتقارن است. پاسخ او به منتقدانی که از فقدان ملودی در موسیقی اش خرده میگرفتند این بود انکار وجود ملودی در آثار من دور از انصاف و بی معناست چون ملودی های من اغلب پردامنه اند ذهن خام و بی دقت نمیتواند شکل آنها را درک کند.
فلیکس مندلسون (1809-1847م)
فليكس مندلسون آهنگ سازی رمانتیک بود که موسیقی اش ریشه در سنّت دوره ی کلاسیک داشت. او در هامبورک آلمان و در خانواده ای ثروتمند و صاحب نام به دنیا آمد. پدرش بانکدار و پدر بزرگش موزس مندلسون، فیلسوف برجسته ی یهودی بود. فلیکس برادر و دو خواهرش با آموزه های مذهب پروتستان تربیت شدند. مندلسون مانند موتسارت استعدادی پیشرس و شگرف در موسیقی داشت. در نه سالگی عالی پیانو می نواخت و تا سیزده سالگی سنفونی ها، کنسرتوها، سوناتها، و آثار آوازی ساخته بود. کیفیت آثار دوران نوجوانی اش اما حیرت انگیزتر از کمیت آنهاست؛ اوورتور رؤیای شب نیمه ی تابستان (۱۸۲۶) – الهام گرفته از نمایشنامه ای به همین نام از شکسپیر که در هفده سالگی ساخت یک شاهکار خیره کننده ی نوآورانه است. مندلسون جوان تا پیش از بیست سالگی ساخته هایش را در محفل های موسیقی یکشنبه ها در تالار پذیرایی خانه شان با ارکستری خصوصی اجرا می کرد.
در این محفل ها روشنفکران و نخبگان هنری برلین، شهری که مندلسون ها در آن ساکن بودند شرکت میکردند مندلسون بیست ساله در ۱۸۲۹ نخستین بار پس از مرگ یوهان سباستیان باخ پاسیون سن ماتیو را رهبری کرد. این اجرای تاریخی محرّک توجهی تازه به موسیقی باخ و سبب شهرت بین المللی مندلسون شد. مندلسون اغلب در مقام نوازنده پیانو و ارگ یا رهبر ارکستر در آلمان و انگلستان کشوری که موسیقی اش در آن محبوبیتی خاص داشت به اجرا میپرداخت بیست و شش ساله بود که رهبر ارکستر گوانتهاوس لایپزیک شد و آن را به یکی از عالی ترین ارکسترهای اروپا بدل کرد سمفونی دو ماژور بزرگ از شوبرت که دوستش روبرت شومان کشف کرده بود و دو سمفونی از شومان نخستین بار به رهبری او اجرا شدند اما گویی این دستاوردها هنوز برایش کافی نبود؛ در سی و سه سالگی کنسرواتوار موسیقی لایپزیک را بنیان گذاشت.
مندلسون نه فقط موسیقیدانی برجسته بلکه نقاشی با استعداد و نویسنده ای خوش ذوق بود و چهار زبان را عالی صحبت میکرد او مردی بسیار موقر و دلنشین و سازگار با محافل اشرافی بود در انگلستان اغلب با ملکه ویکتوریای جوان دیدار و او را در اجرای آوازهایش با پیانو همراهی میکرد. زندگی اش از زندگی اغلب رمانتیکها متعارف تر بود. با همسر و چهار فرزندش خانواده ی خوشبخت داشت.
اوج حیات هنری او اولین اجرای بسیار موفق اراتوریوی الیاس (ایلیا) به سال ۱۸۴۶ در انگلستان بود روزنامه تایمز لندن از آن اجرا گزارش داد اما سفر و کار فراوان مندلسون را فرسوده کرد. مرگ خواهر محبوبش فانی در ۱۸۴۷ ضربه ای مهلک بر او بود؛ پنج ماه پس از خواهرش در سی و هشت سالگی درگذشت.
موسیقی مندلسون آینه ی آراستگی و توازن شخصیت اوست؛ حالتهایی گوناگون را القاء میکند اما از افراط دور می ماند ویژگی شاخص آثار او فضایی پریوار است که با حرکت چابک سبکبالی و بافت شفاف ارکستری به شنونده منتقل می.شود. مندلسون آهنگ سازی تصویر پرداز بود که میتوانست در آثار برنامه ای ارکستری اش فضاهایی خاص را مجسم کند.
مندلسون در تمام گونه های موسیقایی دوران خود جز اپرا آثاری فراوان ساخت. امروزه معمولاً معدودی از آثار او در کنسرتها شنیده میشوند اما همانها نیز بسیار محبوبند.
پی یوتر ایلیچ چایکوفسکی (1840-1893م)
پی یوتر ایلیچ چایکوفسکی مشهورترین آهنگ ساز روسی در شهری کوچک که پدرش در آن بازرس معدن بود به دنیا آمد و در ده سالگی با خانواده اش به سن پترزبورگ نقل مکان کرد در سن پترزبورگ به مدرسه ی حقوق رفت و پس از پایان تحصیل در نوزده سالگی کارمند دولت شد. در بیست و یک سالگی که دیگر کمابیش برای فراگیری موسیقی دیر است، یادگیری تئوری موسیقی را آغاز و همزمان با کار دولتی در کنسرواتوار نوپای سن پترزبورگ که نخستین مدرسه ی عالی موسیقی در روسیه بود شروع به تحصیل کرد. دو روز پس از آغاز کلاس های کنسرواتوار به خواهرش نوشت: دیر یا زود شغل کنونی ام را رها میکنم و دنبال موسیقی میروم البته تا مطمئن نشوم که موسیقی دانم از کارمندی استعفا نمیدهم. سال بعد چنین کرد. پیشرفتش در موسیقی چنان برق آسا بود که پس از پایان دوره ی تحصیلش استاد هارمونی در کنسرواتوار تازه تأسیس مسکو شد و دوازده سال همان سمت را حفظ کرد. او که گویی میخواست زمان از دست رفته را جبران کند خود را غرق آهنگ سازی کرد یک سمفونی یک اپرا و یک شعر سمفونیک از قلمش جاری شد و سی ساله بود که نخستین اثر ارکستری برجسته اش فانتزی اوررتور رومئو و ژولیت را ساخت ۱۸۷۷ برایش سالی پُرماجرا و تلخ بود آن سال در اقدامی فاجعه آمیز با دختری بیست و هشت ساله از شاگردان کنسرواتوار که شیفته ی او و موسیقی اش بود ازدواج کرد. به نظر میرسد این ازدواج فقط برای آن بود که همجنس گرایی اش را پنهان کند چند روز بعد در نوشته ای رابطه ی زناشویی اش را شکنجه هولناک روحی توصیف کرد. دو هفته بعد به قصد آن که بیمار شود و بمیرد به آبهای یخ زده ی رود مسکو زد اما بنیه اش قوی بود بیمار نشد و به سن پترزبورگ گریخت. آنجا از تشنج عصبی دو روز در اغما بود از همسرش جدا شد و دیگر او را ندید در همان سال از حمایت بیوه ای چهل و شش ساله و بسیار ثروتمند به نام نادژدا فن مک که یازده فرزند داشت برخوردار شد با نوفُن مک سخت دلباخته ی موسیقی چایکوفسکی بود و با تعیین مقرری سالانه این امکان را به او داد که تدریس در کنسرواتوار را رها و خود را وقف آهنگ سازی کند. آنها چهارده سال با یکدیگر مکاتبه داشتند اما بنا بر قراری که گذاشته بودند هرگز دیدار نکردند بانوفن مک در نامه ای به چایکوفسکی نوشت: ترجیح میدهم از دور به شما بیاندیشم حرفهای شما را در موسیقی تان بشنوم و از راه موسیقی در احساساتتان سهیم شوم.
عجیب اما چایکوفسکی در آن سالها پیوسته بیشتر به رهبري آثارش میپرداخت و در سراسر اروپا با استقبال شنوندگان روبه رو میشد اما این موفقیتها روحش را آرام نمیکرد به گفته ی برادرش درماندگی و رنجی که در او می جوشید.
چایکوفسکی در ۲۸ اکتبر ۱۸۹۳ اولین اجرای سمفونی شماره ۶ که بر خلاف سمفونیهای متعارف پایانی کُند و یأس آلود دارد را رهبری کرد که روز بعد از آن در پنجاه و سه سالگی درگذشت.
چایکوفسکی خود را به معنای واقعی کلمه روسی میدانست اما ترانه های فولک وطنش فقط یکی از موسیقی فولک روسی عوامل مؤثر بر هنر او بود؛ در سبک او عناصر فرانسوی ،ایتالیایی و آلمانی نیز شنیده میشود. موسیقی چایکوفسکی بیش از موسیقی معاصرانش در گروه پنج نفره ی روسی پیرو سنّت موسیقایی غرب اروپاست. او موسیقی بسیار شخصی و پرشورش را از درآمیختن عناصر ملّی و فراملی ساخت نوشته بود.
دریاچه ی قو یکی از مشهور ترین ساخته های او است.
آنتونین دورژاک (۱۸۴۱ – ۱۹۰۴) :
یکی از مهمترین آهنگ ساز موسیقی ملی چک شد و روح آوازها و رقصهای فولک را در سمفونی ها و موسیقی مجلسی اش دمید پدر دورژاک در شهری کوچک نزدیک پراگ مسافرخانه دار و قصابی فقیر بود آنتونین پس از مدتی کار در قصابی پدر، در شانزده سالگی خانه را برای تحصیل موسیقی در پراگ ترک کرد. سالها با درآمد ناچیز نوازندگی در یک ارکستر اپرا که اسمتانا سرپرستش بود گذران می کرد. او تا پیش از آن که آثارش توجه برامس، استاد آلمانی را جلب کند چندان شهرتی در آهنگ سازی نداشت.
از آن به بعد بود که نام دورژاک سی و شش ساله به سرعت سر زبانها افتاد چندبار به انگلستان دعوت شد؛ خوش آهنگي سمفونی ها، موسیقی مجلسی، رقصهای اسلاوی و آثار همسرایانه اش باب طبع انگلیسی های عاشقِ موسیقی فولک و روستایی بود موسیقی او به ندرت سُرایه های فولک را عیناً به کار میگیرد اما رنگ و بویی از موسیقی فولک و شخصیتی شاداب و صریح دارد. دورژاک در ۱۸۹۲ به نیویورک رفت و حدود سه سال را در مقام مدیر کنسرواتوار ملی آنجا گذراند حقوق سالانه اش در نیویورک ۱۵,۰۰۰ دلار تقریباً بیست برابر حقوق سابقش در مقام استاد کنسرواتوار پراگ بود. او علاوه بر اثر پذیری از نیویورک با گذراندن یک تابستان در اسپیلویل آیووا که محل زندگی جامعه ای از مهاجران چک بود با نواحی مرکزی امریکا نیز آشنا شد و تجربه هایی اندوخت.
دورژاک آهنگ سازان امریکایی را به خلق موسیقی ملیشان ترغیب کرد. طولی نکشید که به واسطه ی شاگردش هنری تی برلی آهنگ ساز و آواز خوان باریتون سیاه پوست که در کنسرواتوار ملّی نیویورک تحصیل کرده بود به ملودی های سرخ پوستان و اسپیریچوئال های افریقایی تباران امریکا علاقه مند شد.
يوهانس برامس (۱۸۳۳ – ۱۸۹۷) :
آهنگ سازی رمانتیکی بود که به فرمهای دوره ی کلاسیک روح تازه داد. او در هامبورک آلمان شهری که پدرش در آن با نوازندگی کُنترباس به سختی گذران میکرد متولد شد. برامس در سیزده سالگی زندگی ای دوگانه داشت: روز را به تمرین پیانو آموختن تئوری موسیقی و آهنگ سازی میگذراند و شب در کافه ها موسیقی رقص می نواخت. نخستین سفر برامس برای اجرای کنسرت در بیست سالگی فرصتی برایش فراهم کرد تا با لیست و شومان دو تن از برجسته ترین آهنگ سازان آن زمان دیدار کند. آشنایی اش با لیست ثمر بخش نبود. برامس که سنت گرا بار آمده بود از آنچه در موسیقی لیست به نظرش گزافه گویی و فقدان فرم میآمد وازده شد. در عوض اما شومان مسیر زندگی هنری و شخصی برامس را شکل داد.
برامس کمی پس از ورود به خانه ی شومان یکی از سونات های پیانویش را نواخت شومان پس از پایان اولین پویه ی آن سونات همسرش ،کلارا پیانو نواز ویرتوئوز و مشهور را صدا زد و آنها با هم ساعتها مشتاقانه به موسیقی برامس گوش دادند. چهار هفته بعد مقاله ای از شومان در یک مجله به چاپ رسید که در آن از برامس جوان به عنوان مسیح موسیقی که فراخوانده شده است تا گویاترین زبان روح زمانه ی خود باشد تمجید شده بود برامس از این شهرت ناگهانی به وجد آمد اما وحشت زده نیز شد.
برامس دو سال در خانه شومان زندگی کرد و در آن مدت رابطه اش با کلارا که چهارده سال مسن تر از او بود پیوسته صمیمانه تر شد. کشاکش روحی بین وفاداری به روبرت و دلباختگی به کلارا به خوبی میتواند علت خلق آثار توفانی برامس در آن دوران بوده باشد. برامس و کلارا پس از مرگ شومان میتوانستند ازدواج کنند اما چنین نکردند و از آنجا که خود بسیاری از نامه هایشان به یکدیگر را از بین بردند هرگز نخواهیم دانست بین آنها چه گذشته بود چند ماه پس از مرگ شومان، کلارا و برامس هر کدام به راه خود رفتند اما تا پایان عمر دوستان صمیمی ماندند برامس هرگز ازدواج نکرد؛ برای او به گفته ی خودش کلارا شومان زیباترین تجربه ی زندگی بود. برامس به شدت میخواست که رهبر ارکستر فیلارمونیک هامبورک شهر زادگاهش شود. وقتی در ۱۸۶۲ این منصب را به دیگری دادند سخت مأیوس شد. او موسیقی قدیم را بسیار خوب میشناخت؛ آثار دوره های باروک و کلاسیک را ویرایش میکرد و به جمع آوری نت نوشتهای خطی بسیار علاقه داشت شناخت عمیق برامس از شاهکارهای آهنگ سازان پیشین او را نقادِ بسیار سختگیر موسیقی خودش کرد.
در هفتم مارس ۱۸۹۷ چنان بیمار بود که به زحمت برای شنیدن سنفونی چهارمش به کنسرت رفت. آنجا با تشویق پُرشور شنوندگان و نوازندگان ارکستر روبه رو شد کمتر از یک ماه بعد در شصت و چهار سالگی درگذشت.
ژرژ بیزه (۱۸۳۸ – ۱۸۷۵) :
او خالق اپرای کارمن یکی از محبوب ترین اپراهای تاریخ موسیقی است. او که در پاریس از والدینی موسیقی دان به دنیا آمد، از همان کودکی به وضوح استعدادی خارق العاده در موسیقی داشت؛ عالی پیانو می نواخت، حافظه اش حیرت آور بود و هر قطعه ای را در همان نگاه اول به خوبی نت خوانی میکرد. بیزه در کنسرواتوار پاریس در رشته های پیانو و آهنگ سازی تحصیل کرد و وقتی فقط نوزده سال داشت برنده ی جایزه ی رم، معتبرترین جایزه ی فرانسه برای آهنگسازان جوان شد. استعدادهای موسیقایی بیزه بر کسی پوشیده نماند اما زندگی حرفه ای اش با موفقیت های معدود و سرخوردگیهای متعدد سپری شد منتقدان بر اولین اپرای او به نام صیادان مروارید (۱۸۶۳) سخت تاختند؛ موسیقی اش را خالی از تازگی و داستانش را ابلهانه خواندند. بیزه مجبور شد برای کسب درآمد به تدریس موسیقی و پیانونوازی برای آوازخوان ها رو بیاورد. در سی و یک سالگی ازدواج کرد. مراسم عروسی با مخالفت خانواده ی دختر، که بیزه را آدمی ناموفق میدانستند برگزار شد.
سال ۱۸۷۲ نقطه ی عطف زندگی حرفه ای بیزه بود در آن سال او برای تئاتری به نام آریزین (زنی از آزل) موسیقی صحنه نوشت و سپس چهار قطعه از آن موسیقی را در سوییت آرلزین شماره ی ۱ گنجاند. این سوییت ارکستری سه هفته پس از پایان اجراهای تئاتر نواخته و بسیار تحسین شد.
مدتی بعد در همان سال اپرا کمیک تماشاخانه ای پاریسی که برای خانواده های طبقه ی متوسط برنامه های مفرح اجرا میکرد به بیزه یک اپرا سفارش داد بیزه آن زمان به یکی از دوستانش گفت: «اثری نوشته ام که سراپا شفافیت و سرزندگی است پُر از رنگ و ملودی.» آن اثر اپرای کارمن بود. محبوبیت فراوان اپرای کارمن بین شنوندگان امروزی تصور این که از اولین اجرایش در ۱۸۷۵ استقبالی نشد را دشوار می کند منتقدان پاریسی از بیبند و باری قهرمان زن این اپرا و کشته شدن وحشیانه اش بر صحنه مشمئز شده بودند غم انگیز این که بیزه زنده نماند تا شاهد موفقیت جهانی کارمن باشد؛ او فقط سه ماه پس از اولین اجرای اپرا بر اثر سکته قلبی در سی و شش سالگی درگذشت کارمن در اولین دهه ی پس از مرگ بیزه در بیست و سه کشور از جمله ایالات متحد (۱۸۷۸)، بر صحنه رفت.
جوزپه وردی (۱۸۱۳ – ۱۹۰۱):
محبوب ترین اپرانویس تاریخ در روستایی کوچک در ایتالیا به دنیا آمد. در کودکی چنان عشقی به موسیقی داشت که برایش پیانو خریدند ـ در ایتالیای قرن نوزدهم داشتن پیانوی خانگی معمول نبود. او را در ده سالگی برای آموختن موسیقی و تحصیل در مدرسه به شهر بوستو در نزدیکی زادگاهش فرستادند نه سال تمام برای آن که هر یک شنبه در کلیسای روستایشان ارگ بنوازد حدود پنج کیلومتر را پابرهنه میرفت تا کفشهایش خراب نشود.
یک حامی ثروتمند وردی را به خانه خود برد و بعدها هزینه تحصیل او در میلان را پرداخت. وردی پس از پایان تحصیل در بیست و دو سالگی به بوستو بازگشت سرپرست موسیقی شهر شد و پس از اطمینان از این که درآمد ثابت دارد با دختر حامی اش که او را از کودکی میشناخت و دوست داشت، ازدواج کرد. اما آن شهر کوچک نمیتوانست مدتی طولانی جوابگوی خواسته های وردی باشد. سه سال بعد نت نخستین اپرایش به نام ابرتو (۱۸۳۹) را برداشت و به میلان بازگشت.
درست وقتی چشم انداز آینده روشن به نظر میآمد مصیبت نازل شد وردی سرگرم ساختن اپرای بعدی اش – اپرایی کمدی ـ بود که همسرش به بستر بیماری افتاد و درگذشت.
با این مصیبت فروپاشی خانواده اش کامل شد زیرا دو فرزندش نیز طی دو سال قبل مرده بودند. او به هر حال اپرایش را به پایان رساند اما اثری که در آن شرایط دشوار روحی ساخت خالی از الهام بود و با تمسخر شنوندگان روبه رو شد از شدت ناامیدی سوگند خورد که دیگر آهنگ سازی نکند.
وردی از سی و هشت تا چهل سالگی سه اپرای ریگولتو (۱۸۵۱)، ایل ترواتوره (۱۸۵۳) و لاتراوياتا (۱۸۵۳) – نخستین اپراهای بسیار مشهورش را ساخت.
وردی منش خود را داشت. او پیش از ازدواج با همسر دومش ده سال بدون پنهانکاری با او زندگی کرد وردی پس از آن که از درآمد اپراهای موفقش ثروتمند شد ملکی در بوستو خرید. در ۱۸۶۱ به نمایندگی نخستین مجلس ایتالیا پس از یکپارچگی کشور انتخاب شد. وقتی اپرای آئیدا (۱۸۷۱) را برای اجرا در مراسم گشایش آبراه سوئز به وردی سفارش دادند او مشهورترین فرزند و طنش بود در ۱۸۷۴ مهمترین اثر غیر اپرایی اش را نوشت؛ رکوییمی عظیم به یادبود آلساندرو ماندزنی (۱۷۸۵ – ۱۸۷۳)، شاعر و رمان نویس ایتالیایی وردی هفتاد و سه ساله در ۱۸۸۷ با آتِلو، یکی از بهترین اپراهایش درخشید خلاقیتش پس از این شاهکار نیز متوقف نشد و در هفتاد و نه سالگی نخستین بار در پنجاه سالی که از شکست دومین اپرای کمدی اش میگذشت اپرایی کمدی به نام فالستاف (۱۸۹۳) ساخت.
ریشارت واگنر (۱۸۱۳ – ۱۸۸۳):
کمتر کسی را میتوان یافت که مانند واگنر چنان شدید و پردامنه دوران خود اثر گذاشته باشد در دهه های پایانی قرن نوزدهم تأثیر اپراها و فلسفه ی هنری واگنر نه فقط بر موسیقی دان ها بلکه بر شاعران، نقاشان و نمایشنامه نویسان نیز دیده میشد. او چنان جایگاهی داشت که اپراخانه ای به طراحی خودش و مختص اجرای درامهای موسیقایی او در آلمان ساختند. واگنر در لایپزیک به دنیا آمد و در فضای تئاتر نشو و نما کرد؛ ناپدری و دو خواهرش بازیگر تئاتر بودند و خواهر دیگرش آواز خوان اپرا آرزوی نوجوانی اش شاعری و نمایشنامه نویسی بود اما در پانزده سالگی چنان مبهوت موسیقی بتهوون شد که تصمیم گرفت آهنگ ساز شود. واگنر جوان با مطالعه ی نت نوشتها خودآموزی کرد و گرچه حدود سه سال رسماً مشغول یادگیری تئوری موسیقی بود، برای کسب مهارت در نوازندگی زحمتی به خود نداد.
در هفده سالگی که در دانشگاه لایپزیک نام نویسی کرد بیشتر به زندگی پُرآشوب محافل دانشجویی علاقه داشت تا به درس های دانشگاهی در نظر خانواده اش از او جز نزاع ،میخوارگی و قمار کاری برنمی آمد وابستگی مالی واگنر به دیگران در سراسر زندگی اش ادامه یافت؛ بی شرمانه از جیب دیگران گذران میکرد و بدهی های سنگینی بالا میآورد که هرگز پرداخت نمیشد طی نخستین سالهای سومین دهه ی زندگی اش در تماشاخانه های کوچک آلمان به رهبری ارکستر مشغول شد چندین اپرا نوشت و با مینا پلانر بازیگر زیبا و مشهور ازدواج کرد. در ۱۸۳۹ تصمیم گرفت بختش را در پاریس که آن زمان مرکز آثار پُرشکوه اپرایی بود، آزمایش کند. به علت شکایت طلبکاران نتوانست گذرنامه بگیرد و با مینا غیرقانونی از مرز گذشتند. دو سال اقامتشان در پاریس فلاکت بار بود واگنر که نمیتوانست اپرایی بر صحنه ببرد برای گذران زندگی به کارهای پیش پا افتاده ی موسیقی تن داد.
آن قدر صورتحساب پرداخت نشده تلنبار کرد که مدتی کوتاه به جُرم بدهکاری به زندان افتاد. واگنر در ۱۸۴۲ به آلمان بازگشت. او به رهبری اپرا منصوب شد؛ منصبی با حقوق خوب که او میتوانست تا پایان عمر عهده دارش باشد.
واگنر چند سالِ دشوار پیش رو داشت. اپرای تان هویزر در دومین اجرا به سال ۱۸۶۱ در اپرای پاریس ناموفق بود و اپرای وین پس از تمرینهای بسیار بر تریستان و ایزولده سرانجام آن را بر صحنه نبرد طلب کارها برای گرفتن پولشان از واگنر بابت ابریشم ،اطلس تور و عطر تجملاتی که او «لازمه ی زندگی خود میدانست بر در خانه اش میکوبیدند. در ۱۸۶۴ لودویک، پادشاه هجده ساله ی باواریا و واگنری متعصبی که تصمیم گرفته بود به آهنگ ساز در اجرای اپراهایش و تکمیل حلقه کمک کند او را از وضع اسفبارش نجات داد تمام امکانات اپرای مونیخ را در اختیارش گذاشتند. اپراهای تریستان و ایزولده و استادان آوازخوان نورنبرک (۱۸۶۲-۱۸۶۷) با نهایت تجمل در مونیخ بر صحنه برده شدند. او سپس از ۱۸۶۹ تا ۱۸۷۰ زیگفریت را کامل کرد و سرانجام آخرین اپرای منظومه ی حلقه ی نیبلونگ به نام افول خدایان (۱۸۶۹-۱۸۷۴) را ساخت. در همان دوران واگنر دلباخته ی کوزیما فن بولو دختر ،لیست و همسر هانس فن بولو – دوست صمیمی و رهبر ارکستر محبوبش شد. کوزیما هنوز همسر فن بولو بود که دو فرزند از واگنر به دنیا آورد واگنر کمی پس از مرگ همسرش با کوزیما ازدواج کرد.
اغلب از او به عنوان بزرگ ترین آهنگ ساز دوران نام برده میشد واگنر یک سال پس از تکمیل پارسیفال (۱۸۷۷ – ۱۸۸۲) – آخرین اپرایش از ونیز دیدن کرد و همان جا در شصت و نه سالگی درگذشت.
گوستاف مالر (۱۸۶۰-۱۹۱۱):
مالر آخرین آهنگ ساز بزرگِ رمانتیک اتریشی بود. او با گشودن عرصه هایی نو در رنگ آمیزی با ارکستر بر بسیاری از آهنگ سازان اوایل قرن بیستم اثر گذاشت اما اهمیت موسیقی او تا نیم قرن پس از مرگش چنان که مالر در بوهم به دنیا آمد و در شهری کوچک که پدرش آنجا میخانه دار بود شایسته بود درک نشد. موسیقی محیط کودکی، او را آوازها و رقصهای روستایی بوهمی و مارش هایی که گروه موسیقی نظامی محل می نواخت تشکیل میداد تأثیر این تماس اولیه با موسیقی فولک و مارش بعدها در سبک آهنگ سازی او آشکار می ساخت. در بیست سالگی رهبری ارکستر را به صورت حرفه ای با اجرای نمایش های موزیکال کمدی در یک گردشگاه تابستانی آغاز کرد اعتبار حرفهای او در مقام رهبر ارکستر طی چند سال با رهبری اپرا در تماشاخانه هایی که هر کدام از قبلی مهمتر بود بیشتر شد. در بیست و هشت سالگی سرپرست اپرای بوداپست بود.
خواستار رسیدن به مقام سرپرستی اپرای وین بود اما مانعی بر سرر سر راهش داشت که آن یهودی بودنش بود.
مالر سی و هفت ساله در ۱۸۹۷ مسیحی کاتولیک و سرپرست اپرای وین شد و ده سال آن منصب را حفظ کرد. او با نظارت بر تمام عناصر اجرایی اپرای وین از موسیقی و بازیگری تا طراحی لباس و صحنه آن را به مراتبی تازه از کمال رساند. مالر در کار هنر آشتی ناپذیر بود و به همین علت بسیاری از اجراگران او را مستبد می دانستند. مالر گرچه در رهبری ارکستر به سرعت مشهور شد برای کسب اعتبار در آهنگ سازی باید میجنگید اجرای سنفونی هایش اغلب با واکنشهایی دو پهلو روبه رو میشد منتقدان بر استعداد او صحه میگذاشتند اما بر ناهمسازهای تند سازبندی بیش از حد حجیم و تغییرات گیج کننده ی حالت در موسیقی اش خرده میگرفتند او بسیاری از آثارش را طی تعطیلات تابستانی ساخت زیرا در دیگر ایام سال اغلب سخت مشغول رهبری ارکستر بود. او علاوه بر سرپرستی اپرای وین رهبری ارکستر فیلارمونیک وین را نیز بر عهده داشت.
مالر در چهل و دو سالگی با آلما شیندلر زیبا و با استعداد در موسیقی که نوزده سال جوان تر از او بود ازدواج کرد آلما طی دو سال پس از ازدواجشان دو دختر به دنیا آورد دختر اولشان ماریا چهارساله از بیماری مخملک درگذشت مرگ غم انگیز او برای مالر ضربه ای خرد کننده بود. در ۱۹۰۸ برای آن که رهبر ثابت اپرای متروپالیتن نیویورک شود به امریکا سفر کرد. سال بعد به سرپرستی ارکستر فیلارمونیک نیویورک انتخاب شد تجربه اش در نیویورک خوشایند نبود؛ آثارش با واکنشی سرد روبه رو شد. بسیاری از نوازندگان را از خودش بیزار کرد و نتوانست با انجمنهای حامی ارکستر سازگار شود. در ۱۹۱۱ سخت بیمار شد به اروپا بازگشت و پنجاه ساله بود که در وین درگذشت.
مالر شخصیتی بسیار پُرشور و انباشته از کشاکش های درونی و تناقض داشت. او رهبر و مدیری فعال اما اغلب مایل به گوشه گیری بود حالتهای روحی اش پیوسته بین وجد و دلسردی نوسان میکرد او از یک سو میتوانست با نوازندگان زیر دستش سنگدلانه رفتار کند و از سویی در نهایت سخاوت پشتیبان موسیقی دانان جوان باشد.
استفاده مالر از سازهای نامتعارف بر سازبندی موسیقی آهنگ سازان وینی قرن بیستم مانند آرنولد شونبرگ، آنتون وبرن و آلبان برگ تأثیر گذاشت.
کلود دبوسی (۱۸۶۲ – ۱۹۱۸):
آهنگ ساز امپرسیونیست ،فرانسوی دوره ی رمانتیک را به قرن بیستم پیوند داد. او در شهری کوچک نزدیک پاریس به دنیا آمد. ده ساله بود که وارد کنسرواتوار پاریس شد و تا بیست و دو سالگی آنجا تحصیل کرد وقتی دبوسی هنرجوی کنسرواتوار بود نقاشان امپرسیونیست آثارشان را در پاریس به نمایش میگذاشتند. در نظر معلمانش او شاگردی سرکش اما با استعداد بود که توالی هایی نامتعارف از آکوردهای ناهمساز بدون حل سرهم میکرد.
علاقه ای ماندگار به موسیقی روسی در او ریشه دواند. در ۱۸۸۴ جایزه ی رُم – مهمترین جایزه برای آهنگ سازان فرانسوی که دریافت کمک هزینه ی سه سال تحصیل در رم-بود به او اعطاء شد اما هنوز دو سال از اقامتش در رُم نگذشته بود که ایتالیا را ترک کرد؛ دور از پاریس محبوبش خود را خالی از الهام موسیقایی حس میکرد.
این سفرها برای دبوسی که موسیقی واگنر او را هم مجذوب و هم دلزده کرد به یادماندنی شدند. موسیقی شرق آسیا که در نمایشگاه بین المللی پاریس در ۱۸۸۹ به گوش دبوسی رسید نیز بسیار بر او اثر گذاشت.
او برای فرونشاندن عطش خود به تجمّل – غذای عالی پوشاک زیبا و خرید آثار هنری – دائماً پول قرض می گرفت. دو زنی که با آنها رابطه داشت قصد خودکشی کردند و این مایه ی رسوایی هایی بزرگ در پاریس شد با آغاز رابطه ی دبوسی و رُزالی تکسیه، فروشنده کلاه زنانه که نخستین همسرش شد معشوقه ی قدیمی اش به خود شلیک کرد رزالی تکسیه نیز پس از دل بستن دبوسی به اما بارداک زنی هوشمند و با استعداد که به محافل ثروتمندان آمد و شد داشت خود را با شلیک گلوله زخمی کرد. ازدواج با اما بارداک دبوسی را واداشت که برای تأمین زندگی پُرخرجشان به سفرهای کنسرتی برود.
در پنجاه سالگی به سرطان مبتلا شد و در ۲۵ مارس ۱۹۱۸ وقتی پاریس زیر آتش توپخانه ی آلمان بود درگذشت.
واژگان هارمونیک دبوسی متنوع بود او در کنار آکوردهای سنتی سه نغمه ای و چهار نغمه ای از آکوردهای پنج نغمه ای که نوایی پرمایه دارند نیز استفاده میکرد. طولی نکشید که توالی های آکوردی دبوسی که ابتدا بسیار نامتعارف جلوه میکردند برای شنوندگان عادی و طبیعی شدند.
دبوسی گام های پنتاثیک پنج نغمه ای که در موسیقی جاوه ای شنیده بود را نیز به کار گرفت گام پنتاتنیک به برخی آثار دبوسی رنگ و بوی موسیقی شرق آسیا داده است.
آثار دبوسی گرچه چندان پرشمار نیستند، تنوعی چشمگیر دارند. او علاوه بر تنها ،اپرایش در عرصه ی ادبیات، پیانو، موسیقی ارکستری مجلسی و آواز هنری نیز شاهکارهایی برجا گذاشته است.
نیکولای آندریویچ ریمسکی کورساکوف (1844-1908):
آهنگساز روسی، عضو گروه آهنگسازان معروف به پنج بود. او استاد ارکستراسیون بود. ریمسکی-کورساکوف به توسعه سبک ناسیونالیستی موسیقی کلاسیک اعتقاد داشت، همانطور که همکار آهنگسازش، میلی بالاکیرف و منتقد ولادیمیر استاسوف معتقد بودند. این سبک از آواز و فرهنگ فولکلور روسی همراه با عناصر هارمونیک، ملودیک و ریتمیک عجیب و غریب در شیوه ای به نام شرق شناسی موسیقی استفاده می کرد و از روش های سنتی آهنگسازی غربی اجتناب می کرد. ریمسکی-کورساکوف پس از اینکه در سال 1871 استاد آهنگسازی، هارمونی و ارکستراسیون در کنسرواتوار سن پترزبورگ شد، از تکنیکهای موسیقی غربی قدردانی کرد. او یک برنامه سه ساله سختگیرانه را برای خودآموزی انجام داد و استاد روشهای غربی شد و آنها را به کار گرفت. ریمسکی-کورساکوف در بیشتر عمر خود آهنگسازی و تدریس خود را با یک حرفه در نیروهای مسلح روسیه ترکیب کرد. ابتدا به عنوان افسر در نیروی دریایی امپراتوری روسیه و سپس به عنوان بازرس غیرنظامی گروه های دریایی.
او نوشت که در کودکی با خواندن کتاب و شنیدن کارهای برادر بزرگترش در نیروی دریایی اشتیاق به اقیانوس پیدا کرد. این عشق به دریا ممکن است او را تحت تأثیر قرار دهد تا دو اثر ارکسترال شناخته شده خود را بنویسد، تابلوی موزیکال سادکو و شهرزاد.
گروه پنج نسلی از آهنگسازان و موسیقیدانان جوان را در طول دهه های او به عنوان مربی شکل داد. بنابراین ریمسکی-کورساکوف را «معمار اصلی» آنچه عموم موسیقی کلاسیک «سبک روسی» میدانند، در نظر گرفته میشود. تأثیر او بر آهنگسازان جوانتر مهم بود.
نشان خانواده ریمسکی-کورساکوف در طول تاریخ، اعضای خانواده در دولت روسیه خدمت می کردند و مناصب مختلفی را به عنوان فرماندار و ژنرال جنگ به عهده گرفتند. ایوان ریمسکی-کورساکوف معروف است که عاشق کاترین کبیر بود.
اگرچه ریمسکی-کورساکوف آهنگسازی را در سن 10 سالگی شروع کرد، اما ادبیات را به موسیقی ترجیح داد. او بعداً نوشت که از خواندن و داستانهای موفقیتهای برادرش، عشق شاعرانهای به دریا پیدا کرد.
از حدود سال 1890، ریمسکی-کورساکوف از ورم گلو رنج می برد. در حالی که این بیماری در ابتدا او را به تدریج فرسوده کرد، استرس های همزمان با انقلاب 1905 و پیامدهای آن، پیشرفت آن را به شدت تسریع کرد. پس از دسامبر 1907، بیماری او شدید شد و نتوانست کار کند. در سال 1908، او در املاک لوبنسک خود در نزدیکی لوگا درگذشت و در سن پترزبورگ، به خاک سپرده شد.
ادوارد گریگ (1843-1907):
آهنگساز و پیانیست نروژی بود. او به طور گسترده به عنوان یکی از آهنگسازان برجسته دوره رمانتیک در نظر گرفته می شود و موسیقی او بخشی از رپرتوار استاندارد کلاسیک در سراسر جهان است. استفاده او از موسیقی فولکلور نروژی در ساختههای خود، موسیقی نروژ را به شهرت رساند، و همچنین به توسعه هویت ملی کمک کرد، همانطور که ژان سیبلیوس در فنلاند و بدریچ اسمتانا در بوهمیا انجام دادند.
گریگ مشهورترین فرد از شهر برگن است، با مجسمه های متعددی که تصویر او را به تصویر می کشد، و بسیاری از نهادهای فرهنگی به نام او: بزرگترین ساختمان کنسرت شهر (سالن گریگ)، پیشرفته ترین مدرسه موسیقی (آکادمی گریگ) و گروه کر (ادوارد گریگ کر). موزه ادوارد گریگ در خانه سابق گریگ، به میراث او اختصاص یافته است.
ادوارد گریگ در خانواده ای موزیکال بزرگ شد. مادرش اولین معلم پیانو او بود و در شش سالگی به او نواختن آموخت. او در چندین مدرسه از جمله دبیرستان تانک تحصیل کرد.
در تابستان 1858، گریگ با اوله بول، نوازنده برجسته نروژی ملاقات کرد، که یک دوست خانوادگی بود. برادر بول با عمه گریگ ازدواج کرده بود. بول به استعداد پسر 15 ساله پی برد و والدینش را متقاعد کرد که او را به کنسرواتوار لایپزیگ بفرستند.
گریگ در کنسرواتوار ثبت نام کرد و روی پیانو تمرکز کرد و از کنسرت ها و رسیتال های زیادی که در لایپزیگ برگزار می شد لذت برد.
در بهار 1860، او از دو بیماری خطرناک ریوی، پلوریت و سل جان سالم به در برد. در طول زندگی گریگ به دلیل تخریب ریه چپ و تغییر شکل قابل توجهی در ستون فقرات قفسه سینه، سلامت گریگ مختل شد.
سوئیت هولبرگ گریگ در ابتدا برای پیانو نوشته شد و بعداً توسط آهنگساز برای ارکستر زهی تنظیم شد. گریگ ترانه هایی نوشت که در آنها اشعاری از شاعران هاینریش هاینه، گوته، هنریک ایبسن، هانس کریستین آندرسن، رودیارد کیپلینگ و دیگران را تنظیم کرد.
چارلز کامیل سنت سون (1835-1921):
آهنگساز، نوازنده ارگ، رهبر ارکستر و پیانیست فرانسوی دوران رمانتیک بود. از معروف ترین آثار او می توان به کاپرچیو (1863)، دومین کنسرتو پیانو (1868)، اولین کنسرتو ویولن سل (1872)، رقص مردگان (1874)، اپرای سامسون و دلیلا (1877)، کنسرتوی سوم ویولن (1877) اشاره کرد.
او اولین کنسرت خود را در سن ده سالگی انجام داد. او پس از تحصیل در کنسرواتوار پاریس، ابتدا در سنت مری پاریس و از سال 1858 کلیسای رسمی امپراتوری فرانسه، به عنوان نوازنده ارگ کلیسا، حرفه ای معمولی را دنبال کرد. پس از ترک این پست بیست سال بعد، او پیانیست و آهنگساز آزاد موفقی بود که در اروپا و آمریکا مورد تقاضا بود.
در جوانی، مشتاق مدرن ترین موسیقی آن روز بود، به ویژه موسیقی شومان، لیست و واگنر. اگرچه ساخته های خودش عموماً در سنت کلاسیک متعارف بود. او محقق تاریخ موسیقی بود و به ساختارهایی که توسط آهنگسازان قبلی فرانسوی ساخته شده بود متعهد ماند. این امر او را در سالهای آخر زندگی با آهنگسازان مکتبهای موسیقی “امپرسیونیست” و “اکسپرسیونیست” درگیر کرد. اگرچه عناصر نئوکلاسیک در موسیقی او وجود داشت. سن سون تنها یک پست آموزشی در مدرسه موسیقی کلاسیک و مذهبی پاریس داشت و کمتر از پنج سال در آنجا ماند. با این حال، در توسعه موسیقی فرانسوی مهم بود.
عمه بزرگش اصول پیانو را به او آموخت و زمانی که هفت ساله بود شاگرد کامیل ماری استاماتی شد.
سن سون به عنوان یک دانش آموز در بسیاری از موضوعات برجسته بود. او علاوه بر مهارت موسیقایی، خود را در مطالعه ادبیات فرانسه، لاتین و یونانی، الهیات و ریاضیات متمایز کرد. علایق او شامل فلسفه، باستان شناسی و نجوم بود.
راخمانینوف (1873-1943):
آهنگساز، پیانیست و رهبر ارکستر روسی بود. راخمانینوف به طور گسترده یکی از بهترین پیانیست های عصر خود و به عنوان آهنگساز، یکی از آخرین نمایندگان بزرگ رمانتیسم در موسیقی کلاسیک روسیه به شمار می رود. تأثیرات اولیه چایکوفسکی، ریمسکی-کورساکوف و دیگر آهنگسازان روسی جای خود را به یک اصطلاح کاملاً شخصی داد که بهخاطر ملودیک بودن آواز، رسا، بافتهای متراکم متضاد و رنگهای ارکستری غنی قابل توجه بود. پیانو به طور برجسته ای در خروجی آهنگسازی راخمانینوف به چشم می خورد و او از مهارت های خود به عنوان یک نوازنده برای کشف کامل امکانات بیانی و فنی ساز استفاده کرد. راخمانینوف که در خانواده ای موزیکال متولد شد، یادگیری پیانو را در سن چهار سالگی آغاز کرد. او پیانو و آهنگسازی را در کنسرواتوار مسکو خواند که در سال 1892 از آنجا فارغ التحصیل شد و قبلاً چندین آهنگ نوشته بود. در سال 1897، پس از اجرای فاجعه بار سمفونی شماره 1 خود، راخمانینف وارد یک افسردگی چهار ساله شد و کمی آهنگسازی کرد، تا اینکه درمان حمایتی به او اجازه داد تا کنسرتو شماره 2 پیانو خود را که به خوبی مورد استقبال قرار گرفت در سال 1901 تکمیل کند. راخمانینوف در ادامه رهبر ارکستر شد. از تئاتر بولشوی از 1904 تا 1906، و در سال 1906 به درسدن، آلمان نقل مکان کرد. او بعداً اولین تور خود را در ایالات متحده به عنوان نوازنده پیانو در سال 1909 آغاز کرد. پس از انقلاب روسیه، راخمانینوف و خانوادهاش برای همیشه روسیه را ترک کردند و در سال 1918 در نیویورک مستقر شدند. پس از آن، او بیشتر وقت خود را به عنوان نوازنده پیانو در ایالات متحده و اروپا گذراند و از سال 1932 تابستانها را در ویلای خود در سوئیس گذراند. در این مدت، شغل اصلی راخمانینف اجرا بود و تولیدات آهنگسازی او به میزان قابل توجهی کاهش یافت و تنها شش کار را پس از ترک روسیه تکمیل کرد. در سال 1942، وضعیت تندرستی او باعث شد که به بورلی هیلز، کالیفرنیا نقل مکان کند، جایی که در سال 1943 بر اثر ملانوما درگذشت.
پدر راخمانینف که میخواست او توسط سپاه پیج آموزش ببیند و سپس به ارتش بپیوندد، به دلیل عدم کفایت مالی مجبور شد پنج ملک را یکی یکی بفروشد تا بدهیهایش را بپردازد و به همین دلیل نمیتوانست یک شغل نظامی گران قیمت را برای او بپردازد. آخرین ملک در اونگ در سال 1882 به حراج گذاشته شد، و خانواده به یک آپارتمان کوچک در سن پترزبورگ نقل مکان کردند. در سال 1883، اورناتسکایا برای راخمانینوف، که اکنون 10 ساله است، ترتیبی داد تا در کنسرواتوار سن پترزبورگ موسیقی بخواند. در اواخر همان سال، خواهرش صوفیه بر اثر بیماری دیفتری درگذشت و پدرش خانواده را به مقصد مسکو ترک کرد. مادربزرگ مادری او برای کمک به تربیت کودکان با تمرکز ویژه بر زندگی مذهبی آنها وارد عمل شد و مرتباً راخمانینوف را به مراسم کلیسای ارتدکس روسیه می برد، جایی که او برای اولین بار با سرودهای مذهبی و زنگ های کلیسا روبرو شد، دو ویژگی که او در ساخته های خود گنجانده بود.
در سال 1885، راخمانینوف هنگامی که خواهرش یلنا در سن 18 سالگی بر اثر کم خونی خطرناک درگذشت، آسیب بیشتری را متحمل شد. او تأثیر موسیقایی مهمی بر راخمانینوف داشت و او را با آثار پیوتر ایلیچ چایکوفسکی آشنا کرده بود.
ژان سیبلیوس (1865-1957):
سیبلیوس جزو آخرین آهنگسازان دوره ی رمانتیک است. او در منطقه ی فنلاند بدنیا آمد و او را بهترین آهنگساز فنلاندی میشناسند. سیبلیوس با ساخت قطعات متعدد و خوب باعث پیشرفت و شناساندن هویت کشور خودش در زمانی شد که اقدامات روسی سازی در حال شکل گیری بود.(اواخر قرن 19)
سمفونی شماره ی هفت سیبلیوس یکی از معروف ترین آثار اوست که در فنلاند و چندین کشور مختلف دنیا اجرا شد. علاوه بر آن میتوان به والتس غمگین و ویولن کنسرتو بعنوان آثار معروف او اشاره کرد.
او در یک خانواده ی سوئدی زبان آمد که پدرش داروساز بود. پدر سیبلیوس در 1868 بر اثر حصبه درگذشت و بدهی های قابل توجهی بر جای گذاشت. در نتیجه، مادرش که دوباره باردار بود، مجبور شد اموال آنها را بفروشد و خانواده را به خانه کاتارینا بورگ، مادر بیوهاش، که او نیز در هامینلینا زندگی میکرد، منتقل کند. بنابراین سیبلیوس در یک محیط کاملاً زنانه بزرگ شد، تنها تأثیر مرد از عمویش که به موسیقی، به ویژه ویولن علاقه مند بود، می آمد. او بود که در ده سالگی به پسر ویولن داد و بعداً او را تشویق کرد که علاقه خود را به آهنگسازی حفظ کند. برای سیبلیوس، عمو نه تنها جای پدر را گرفت، بلکه به عنوان مشاور موسیقی ایفای نقش کرد.
سیبلیوس از سنین پایین، علاقه شدیدی به طبیعت نشان داد، زمانی که خانواده برای ماه های تابستان به لوویسا در ساحل نقل مکان کردند، اغلب در حومه شهر قدم می زد. به قول خودش: “برای من، لوویسا نماد خورشید و شادی بود. هامینلینا جایی بود که به مدرسه می رفتم؛ لوویسا آزادی بود.”
او با بداهه نوازی به تنهایی پیشرفت کرد، اما همچنان خواندن موسیقی را آموخت. او بعداً به ویولن روی آورد که آن را ترجیح داد. او با خواهر بزرگترش لیندا در پیانو و برادر کوچکترش کریستین در ویولن سل در سه گروه شرکت کرد. (کریستین سیبلیوس قرار بود روانپزشک برجستهای شود که هنوز به خاطر کمکهایش به روانپزشکی مدرن در فنلاند به یاد میآید.) علاوه بر این، سیبلیوس اغلب در گروههای کوارتت با خانوادههای همسایه مینواخت و به تجربهاش در موسیقی مجلسی میافزاید.
سیبلیوس پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان در سال 1885 شروع به تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه امپراتوری الکساندر فنلاند کرد، اما با نشان دادن علاقهی بسیار بیشتر به موسیقی، به زودی به موسسه موسیقی هلسینکی (اکادمی سیبلیوس کنونی) نقل مکان کرد و در آنجا از 1885 تا 1889 تحصیل کرد. در ژوئن، در اولین سفر خود به خارج از فنلاند از سال 1915، از کپنهاگ دیدن کرد و سمفونی دوم خود را با موفقیت ارائه کرد. در ماه نوامبر، او نسخه نهایی سمفونی پنجم خود را رهبری کرد و مورد تشویق مکرر تماشاگران قرار گرفت. سیبلیوس در اوایل سال 1921 از سفر بسیار موفقی به انگلستان لذت برد. با اجرای چندین کنسرت در سراسر کشور، از جمله سمفونی چهارم و پنجم، محبوب و Valse triste. بلافاصله پس از آن، او دومین سمفونی و تریست والسه را در نروژ رهبری کرد. او کم کم از فرسودگی رنج می برد، اما منتقدان همچنان مثبت بودند. در بازگشت به فنلاند در آوریل، او بازگشت و سمفونی پنجم را در روزهای موسیقی نوردیک ارائه کرد.
او از مرگ برادرش کریستین ناراحت شد. در ماه اوت به فراماسون های فنلاند پیوست و برای آنها موسیقی آیینی ساخت. در فوریه 1923، سمفونی ششم خود را برای اولین بار اجرا کرد. از سال 1903 و سالها پس از آن سیبلیوس در حومه شهر زندگی می کرد. جشن تولد 90 سالگی او در سال 1955 به طور گسترده برگزار شد و ارکستر فیلادلفیا اجراهای ویژه ای از موسیقی او ارائه کردند.